که چه بشود؟

مکانی آرام برای شروع نوشتن و ادامه دادن آن.

که چه بشود؟

۵ بازديد

یکی از چالشی ترین سوال های زندگی ام "که چه بشود؟" است.که چی بشه بری فلان کار و بکنی؟ که چی بشه این کار و شروع کنی ؟که چی بشه فلان کار و ادامه بدی؟ از این دست غرغر ها، از این دست نشخوار فکری ها، آن هم در این شرایط خر تو خر مملکت، همیشه در گوشه ذهنم وجود دارند. گوشه ی ذهن که چه عرض کنم عملا میدان ذهنم شده و من در حال چرخش مدام به دور این میدان تا شاید آن گوشه ی ذهنم را پیدا کنم و کمی در آن آرام بگیرم.

"نوشتن " این مصدر پنج حرفی مرا به "بنویس" امر کرد و بنویس به "نوشته" تبدیل شد. در آن لحظه حس کردم آن گوشه ذهنم را پیدا کردم که می توانم در آن آرام بگیرم و به "که چه بشود؟" های زندگی ام فکر کنم و برایش جوابی پیدا کنم و جواب را باید زندگی می کردم.

"نوشته" ها تبدیل به جریان زندگی شدند، ارزش ثبت کردن را بیشتر درک کردم و تغییرات را بهتر دیدم. آن جا هم که تغییری نبود درد مزمنی را حس کردم که نیاز به رسیدگی داشت. از توهمات فاصله گرفتم. زمان به تندی می گذشت اما زندگی کند بود. پیشرفت سریع نبود و زمان مرا جا می گذاشت.اوایل کار جریان زندگی خشن تر از نوشته هایم بود اما بعد ها نوشته هایم خشن تر شدند و آنجا بود که فهمیدم ترکیب "نوشتن" و "صداقت" چه ترکیب خشن و قوی ای است. ضربه های قوی این ترکیب،  اول به خودم اصابت کرد و گریه ها و خنده ها و احساسات را به من شناساند و قوی ترم کرد.

گاها "که چه بشود؟" های زندگی ام جواب ندارند و گاها جواب ها حتی خودم را هم قانع نمی کنند، اما فکر می کنم این که خودم را در این گوشه نگه دارم خیلی بهتر از چرخیدن با سرعت زیاد دورآن میدان است.

سخن را کوتاه می کنم، این جا آن گوشه ذهنم است، به گوشه ذهن من خوش آمدید.

 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.